- سر اندرکشیدن (دَ)
مشهور شدن. پیش افتادن. برتر رفتن:
بزودی به فرهنگ جایی رسید
کز آموزگاران سر اندرکشید.
فردوسی.
، سر فروبردن. مقابل سر برآوردن:
بدین همت که اندرسر همی داری سر اندرکش
سزای پینه و دوکی نه مرد رزم و میدانی.
سنایی
بزودی به فرهنگ جایی رسید
کز آموزگاران سر اندرکشید.
فردوسی.
، سر فروبردن. مقابل سر برآوردن:
بدین همت که اندرسر همی داری سر اندرکش
سزای پینه و دوکی نه مرد رزم و میدانی.
سنایی
